اشعار شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
امن یجیب خوانم و شب را سحر کنم
با دانه های اشک لبان تو تر کنم
خانه خراب می شوم آخر ز داغ تو
پیچیده ام به خویش چه خاکی به سر کنم
اما اگر قرار شد از پیش من روی
ماندم چگونه این جگرم را خبر کنم
بر روی دامنم بگذارم سر تو را
تا سیر این جمال کبودت نظر کنم
از بس نگفته ای که چرا سینه ات شکست
آخر شکایت تو به نزد پدر کنم
اصلا خودت بگو که من غیرتی چه سان
از این مسیر قتلگه تو گذر کنم
از درد ها برای تو حرفی نمی زنم
از ترس این که غصه تو بیشتر کنم
یادت که هست آن سپرت را فروختی
تکلیف بود سینه خود را سپر کنم
خود را زدم به شعله که سالم ببینمت
قربان موی تو صدها پسر کنم
فرصت نداد تا که خودم را عقب کشم
پهلو تهی ز ضربه دیوار و در کنم
قاسم نعمتی
*********************
خاری به چشمهای من انگار می کِشی
وقتی که آه از آن دل خونبار می کشی
با خرمنی سپید ز گیسوی خود مرا
روزی هزار بار تو بر دار می کشی
بر زانوان بی رمقت راه می روی
بر شانه بار غصه ی بسیار می کشی
انگار سوی چشم تو از بین رفته است
که این گونه هی تو دست به دیوار می کشی!
شانه به موی دختر دردانه می زنی
دستی بر آن نگاه گهر بار می کشی
جاروی خانه ... پخت غذا ... روز آخری ...
داری چقدر از این بدنت کار می کشی...؟
این رو گرفتن تو مرا کشت! ... از چه رو
چادر به روی دیده و رخسار می کشی؟
معلوم می شود زنفسهای سرخ تو
دردی که از جراحت مسمار می کشی
ای قبله ی کبود! که با هر نگاه خود
طرحی ز آتش در و دیوار می کشی
خود را درست لحظه ی پرواز از قفس
من را شبیه مرغ گرفتار می کشی
خانه خراب گشتم و با رفتنت مرا
داری به زیر این همه آوار می کشی!
دیگر به غیر مرگ دعایی نمی کنی
حالا که آه از آن دل خونبار می کشی
هادی ملک پور
*********************
این روزهای آخر عمرت بیا بخند
اصلاً برای من نه برای خدا بخند
گفتی که گریه هات مرا میکشد علی
یا گریه میکنم سر سجاده یا بخند
گفتی بلند شو به سوی مسجدت برو
اینگونه که نمیروم اول شما بخند
باشد قبول رو زدن من قبول نیست
پس لا اقل به خاطر این بچه ها بخند
اصلاً بنا شد اگر خنده ای کنی
این سینه ات شکسته فقط بی صدا بخند
وقتی خداست منتظر خیر مقدمت
خوشحال باش گریه چرا ؟غصه چرا ؟غم چرا؟ بخند
علی اکبر لطیفیان
*********************
با سینه ی شکسته علی را صدا مکن
این گونه پیش من کفنت را سوا مکن
هفتاد و پنج روز، زمن رو گرفته ای
امروز را بیا و از این کارها مکن
من رو زدم تو خنده به تابوت می کنی؟
اینگونه با دلی که شکسته است تا مکن
پیراهن اضافه نداری عوض کنی
پس بر لباس خونی خود اعتنا مکن
از این طرف به آن طرف خانه پیش من
پیراهن حسین مرا جا به جا مکن
من بیشتر به فکر توأم درد می کشی
پس زودتر برو، برو فکر مرا مکن
هر قدر هم که باز بگویم نرو بمان
بی فایده است پس برو و پا به پا مکن
اصلا بیا بدون خداحافظی برو
حتّی برای ماندن من هم دعا مکن
علی اکبر لطیفیان
*********************
وقتش شده نگاه به دور و برت کنی
فکری برای این همه خاکسترت کنی
عذر مرا ببخش، دوایی نداشتم
تا مرهم کبودی چشم ترت کنی
امشب خودم برای تو نان می پزم ولی
با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی
مجبور نیستی، که برای دل علی
یک گوشه ای بنشینی و چادر سرت کنی
من قبله و تو در شرف روبه قبله ای
پس واجب است روی به این همسرت کنی
زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم
تو بهتر است، فکری برای پرت کنی
ای کاش از بقیه ی پیراهن حسین
معجر ببافی و کفن دخترت کنی
من، زینب، حسن، همه ناراحت توأیم
وقتش شده نگاه به دورو برت کنی
علی اکبر لطیفیان
*********************
زهراست ، یادگاری نور خدای من
خورشید صبح و ظهر و غروبِ سرای من
پرواز می کنیم از این خانه تا خدا
من با دعای فاطمه او با دعای من
ما نور واحدیم ، نه فرقی نمی کند
من جای او بتابم و یا او به جای من
مست تجلیات خداوندی همیم
من با خدای اویم و او با خدای من
یک طور حرف می زند انگار بوده است
در ابتدای خلقت و در ابتدای من
دنیا! تمام آنچه که داری برای تو
یک تار موی خاکی زهرا برای من
کاری که کرد فاطمه کار امام بود
زهراست پس علی من و مرتضای من
ما یک سپر برای جهازش فروختیم
چیزی نبود تا که بمیرد به پای من
هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است
از من مگیر دلخوشی ام را خدای من
علی اکبر لطیفیان
*********************
هر چند پر شکسته شدی و نمی پری
اما هنوز، مثل همیشه کبوتری
شکر خدا که پاشدی و راه می روی
انگار فاطمه کمی امروز بهتری
حتی برای دلخوشیِ ما... چه خوب شد
مشغول کارِ خانه شدی روز آخری
شانه زدی به موی پریشان دخترم
می خواستی نشان بدهی باز مادری
با این قنوت نا متعادل چه می کنی
داری دعا به خانه ی همسایه می بری!؟
هر چند خنده می کنی از دیدنم، ولی
با طرز راه رفتن خود گریه آوری
بانو! تو را قسم به دلم احتیاط کن
وقتی که دست جانب دستاس می بری
کم کم بساط زندگیم جمع می شود
آخر نگاه می کنی ام جور دیگری ...
علی اکبر لطیفیان
*********************
زهرا ! چه کند می گذرد شستشوی تو
نیمه شب است و تازه رسیدم به موی تو
این گیسوی سپید به سنّت نمی خورد
هجده بهاره ای و سپید است موی تو
در من هزار بار تو تکثیر می شوی
آیینه ام شکسته شدم روبروی تو
ساقی کوثری من اصلا برای توست
اما چگونه آب بریزم به روی تو
گلبرگ های خشک تو را آب می زنم
تا در مدینه پخش شود عطر و بوی تو
ای در تمام مرحله ها پا به پای تو
با خود مرا ببر که شوم کو به کوی تو
علی اکبر لطیفیان
*********************
سپرده ام به کنیزان و هر چه نوکرتان
که آینه نگذارند، در برابرتان
که گیسوی تو یکی در میان پر از یاس است
چه آمده است در این کنج خانه بر سرتان
شکسته ای و همینکه به راه می افتی
صدای آینه می آید از سراسرتان
چه روی داده که حتی برای یک لحظه
عقب نمی رود از روی چهره معجرتان
نبیـنمت که به دیوار تکیه می آری
کنار چشمهای غریب همسرتان
کجاست شانه زدنها که کار هر شب بود
به گیسوان همیشه نجیب دخترتان
خدا به خیر کند این نفس زدنها را
که سخت می رسد از سینه تا به حنجرتان
ببین چگونه غرور شکسته ی مردی
نشسته پای نفسهای رو به آخرتان
علی اکبر لطیفیان
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حضرت فاطمه(س) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)